lake house

تقریبا" با یک سلام ساده همه چیز آغاز می شود، آنقدر گریه می کنی تا خوابت ببرد، ولی هنوز حیرانی که او کدام گوری رفته. (ریچارد براتیگان)

۱۳۸۸/۸/۲۰

لایه های تو در توی من!

گاهی فکر می کنم
مث یه پیاز فلس دار،لایه لایه شدم
هر لایه را که جدا می کنی
یک نارسیست جدید کشف می شود!

۱۳۸۸/۸/۱۹

خدا هم خداهای قدیم!

- آقای خدا
- هیس!
- آقای خدا
- هیس!
- آقای خدا...چن لحظه فقط
- هیس!
- آقای خدا...فقط می خواسم بگم..
- هیس!
- آخه چرا؟!
- ده از رو نمیری تو ؟!...اینقد می زنم تو سرت باز میای منو صدا می کنی!؟...عجب سیریشیه ها!!!

آقای خدا لباسهایش را می تکاند و می رود....

۱۳۸۸/۸/۱۷

تور کویر

به ما که رسید
بعد از 14 ساعت جاده ی خشک و بی آب و علف
ماه دراومد و
ستاره ها غیب شدن!
..*تو این شانس من آخه

۱۳۸۸/۸/۱۳

شروعی جدید!

بعد از ساختن و حذف چن تا بلاگ به اینجا رسیدم...هرچند عاشق بلاگ آخرم بودم..ولی به دلیل این که از دوس و آشنا و فک و فامیل گرفته تا سوپور محله منو شناسایی کرده بودن و منم کلا"چون از شناسایی شدن بدم میاد در اونجا رو تخته کردم و اومدم اینجا!...کلا" از بلگفا کوچ کردم به بلاگر تا یه تنوعیم بشه حالا!...بس که من آدم تنوع طلبیم هستم آخه!..و خلاصه اینکه هیچ کدوم از فرندای بلاگای قبلیمم دعوت نکردم که بیان...کلا" گفتم بیام از نو شروع کنم...اینه که اینجا بی کس و کار رها شدم! و سریعا" باید دوسیابی کنم!!!..خب آخه بده که آدم بلاگ بنویسه ولی هیشکی نخونه!..نمیشه که!...اونوقت دیگه بلاگ نمیشه که.میشه دفتر خاطرات!..خلاصه که حالا بیاین تو رو خدا یه کم مار و بخونین!...به خدا ضرر نمی کنین!فک کنم باید تو کامنت گذاری واسه ملت از سیستم ""تو رو خدا به من سر بزن " استفاده کنم هرجند معمولا" نتیجه عکس میده...چون با همبن یه جمله میشه به ماهیت بلاگ طرف پی برد و کلا" از چش آدم میوفته بلاگ یارو!...ولی آخه لابد خودتونم میدونین که نیاز به خونده شدن یه چیزیه در حد نیازهای اولیه انسان!...یه چی مث نیاز به آب و غدا و س*ک*س و...! و البته سیستم بلاگ نویسیم اینجوریه که هرچن وخ یه بار دل آدمو می زنه و یهو آدم سر در گریبان فرو میبره! و میگه:" حالا که چی مثلا"؟!...فوقش یه *شری هم نوشتیم و ملتم اومدن خوندن و هی به به و چه چهم کردن!...که چی ؟!"....اینه که اگه آدم بی شعوریم باشین مث من، یهو بدون خدافظی میذارین میرین و هرچیم ملت میان کامنت میذارن "که بابا کجایی تو؟!" کلا" به روی مبارک خودتون نمیارین و یه جوری برخورد می کنین که انگار از روز اولم وجود نداشتین و اگه تو وجودتون مقادیری نارسیسم و عقده هم پیدا بشه تازه خوشالم میشین که ای ول! وای چقد آدم باحالیم که هیشکیو تحویل نمی گیرم!...و انگار نه انگار که تا همین دیروز محتاج این جماعت بودین!...خلاصه یه کاری می کنین که جماعتو از خودتون متنفر می کنین!...و بعد که یه مدت گذشت و مث مرغ سرکنده پریدین این ور اون ور واسه وبلاگتونو دوباره فیلتون یاد هندستون کرد میبینین که ای دل غافل!...خودم کردم که لعنت بر خودم باد!!!...اینه که خوبه آدم به مقدار آینده نگر باشه و اینقد نوک دماغشو نبینه فقط! خلاصه اینکه اینجوریا!...اینه که ما بعد 3ماه و بعد از کشمکشها و خود درگیریهای بسیار بالاخره به این نتیجه رسیدیم که نه!اینجوری نمیشه...باید دوباره شروع کرد...ولی خب از یه جای جدید به دلایلی که بالا مفصل گفتم براتون!....میدونین بلاگ نویسی مث یه راه بی برگشته! قدم که میذاری توش دیگه باید تا آخر ادامه بدی...همچین خر آدمو میگیره به مولا!...مث یه ویاره... یه هوسه که هرچنوقت یه بار عود می کنه!...اینه که ما دنبال یه شروع تازه ایم و در این راه سخت محتاج یاری شما عزیزان هستیم!!!...مث یه بازیگر که زمانی از کارش لذت میبره که دیده بشه، یه بلاگ نویسم زمانی میشه بلاگ نویس که خونده بشه!...اینه که اصن نمیخوام از این تریپا بیام که من دارم واسه دل خودم می نویسم و اینا!...آقاجون دروغ چرا؟!...من می نویسم که خونده بشم هرچن واسه دل خودمم هست! بعد یه چی دیگم بگم بهتون...به خاطر توضیحات صادقانم ازم بدتون نیاد...من شعور وبلاگ نویسیمو دارم می برم بالا!...به جون خودم....